Friday, October 22, 2004

از فروغ:

جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چون کوچه هاي کهنه، غم انگيز
جمعه انديشه هاي تنبل بيمار
جمعه خميازه هاي موذي کشدار
جمعه بي انتظار
جمعه تسليم

خانه خالي
خانه دلگير
خانه دربسته بر هجوم جواني
خانه تاريکي و تصور خورشيد
خانه تنهايي و تفال و ترديد
خانه پرده، کتاب، تصاوير

آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگي من چو جويبار غريبي
در دل اين جمعه هاي ساکت متروک
در دل اين خانه هاي خالي دلگير
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...




جمعه، جمعه است.. مي داني.. جمعه، جمعه است. هر چند، چند ساعتي را پيش رفيقت باشي و از پشت پنجره اتاقش باران را براي روز مباداي بي روياييت، از بر کني. مي داني جمعه، جمعه است. هر چند بي تکلف بنشيني روي زمين، توي کنج ديوار و پنجره و نوشته هاي بي تکلف بنويسي و بعد هم بيندازيشان دور تا مبادا وسوسه شوي و براي کسي بخوانيشان. يا اگر پر شوي از دوست و توي دفترت به او و باران سلام کني و آنقدر پر شده باشي که از آفتاب بعد از باران هم خوشت بيايد. مي داني.. همه اينها هم که اتفاق بيفتد باز هم بر مي گردي به اتاق تاريکت و باز لاي خط خطي هاي تاريک دلتنگي بغض مي کني.. مي داني .. جمعه، جمعه است..



آفتا

No comments: