Wednesday, May 26, 2004

امروز هم گذشت. مثل روزهاي ديگر اين يک هفته پر از امتحان و درس و نتيجتا پر از خستگي که حالا اين ليوان پر از چاي بايد همه اش را در چند دقيقه به در کند! گفتم خستگي.. و خستگي اين چند وقتت را از حرفهاي امروزت فهميدم. گفتي حس توقف داري. توقف همه چيز و مني که هميشه حسرت حرکت هميشگي ات را مي خوردم، جا خوردم! و راستش هنوز هم باورم نمي شود، مگر اينکه توقفت ايستگاهي باشد براي حرکتي تندتر. ايستگاهي که آرزو مي کنم وقتي گذرانديش آنقدرها تند نروي که سايه ات را هم نبينم!

اين را مي گذارم براي تو:

(از بيژن جلالي)

عشق تقدير غير قابل پرهيزي است
و از آن به هيچ سر ما را
توان گريختن نيست
زيرا نه در مرگ و نه در زندگي
ازبي کران عشق
فراتر نخواهيم رفت
و باز به همان جا مي رسيم
که عشق ما را بدان سو مي کشد

Tuesday, May 25, 2004

از بيژن جلالي :

براي روشنايي است
که مي نويسم
اگر هميشه
و همه جا تاريک بود
هرگز نمي نوشتم

Sunday, May 23, 2004

سکوت من
عين صداي توست
ساکت که مي شوم
حرف بزن
همين.


آفتا

Tuesday, May 11, 2004

لاي انگشتانم ليز مي خورد و مي افتد کف دستم. گاهي. آن تنهايي عريان را مي گويم که هنوز هم که هنوز است گاه گاه سر بر مي آورد و ذهنم را خراش مي دهد. آن دشواري وظيفه را مي گويم که قبلترها تنها دليل ادامه دادنم بود. همان وظيفه اي که مي دانم براي تو معنايي ندارد. ليز مي خورد لاي انگشتانم و مثل هميشه دهانم را قفل مي کند و باز تو مي پرسي که : خوبي؟ خوبي؟ بگو به جون... و من باز هر طور که شده قفلش را مي شکنم و خيالم که از شکسته شدنش راحت شد مي گويم : به جون...
قفلش را مي شکنم. مثل خيلي از قوانيني که با تو شکستمشان. قوانيني که يادم نيست چه وقت و کجا بي اينکه فهميده باشم برايم وضع شده بود. درست مانند آن تنهايي عريان. قانوني که نمي دانم کي و کجا برايم وضع شد. عريان. تنهايي عريان. بغض عريان. سکوت عريان. حضور عريان. گذشته عريان. عريان. عريان. انسان عريان، که دشواري وظيفه است.

آفتا

Monday, May 03, 2004

ديشب پري سا زنگ زد. زياد حرف زديم. از سوناتهاي بتهوون گرفته تا ولع عجيب من به غذا خوردن بعد از مدتي به قول پري سا گشنگي! از اينکه حتما بايد يکي مان بيمار شود تا يادمان بيفتد چقدر دلمان براي هم تنگ مي شود. ديشب باران آمد. پري سا مي گفت: اينها چيست در وبلاگت نوشته اي. مهديه خوب کامنتي گذاشته. ما دلمان مي خواهد حال دروني ات را بدانيم. از خودت بنويس! و من حالا آمده ام تا از خودم بنويسم. راستش اين روزها دوست داشتم که از خودم بنويسم . اما ضعف جسماني امان نمي داد در دفترم چيزي بنويسم چه برسد به تايپ و وبلاگ و اين حرفها! اما حالا بهترم و فکر مي کنم که اين روزها چقدر دلم گرفته بود. چقدر سستي و ناتواني آزارم مي داد و چقدر دلم مي خواست همه اين ناتواني انسان در مقابل يک ويروس يا باکتري يا ميکروب يا نمي دانم چه را، با تمام وجود بالا بياورم. خيلي کم تحملم ..نه؟ خب ديگر.. من ضعيف که مي شوم روحيه ام را هم مي بازم. به بزرگي خودتان ببخشيد! مي دانم.. اين روزها حساس شده ام .. و بيش از هر کس تو را آزار مي دهم. تو را که تنها دستاويز من براي توجيه بودنم هستي. من، تو را آزار مي دهم. مني که پيش از دوست داشتنت تنها، آرزوي نيستي و نابودي داشت. من، تو را..

آفتا

Sunday, May 02, 2004

گزارش وضعيت عمومي بيمار:

ضعف : کم شده.
سرفه: مي کند.
گلو درد: کم شده.
عفونت گلو و لوزه: کم شده.
فشار خون: فکر کنم زياد شده.
سرگيجه: کم شده.
....
..
دانشگاه: نمي رود.
درس: نمي خواند.
علاقه به دانشکده: پيدا شده!
ثبات: چاپ نشده!
ثباتيون: جدا دلم تنگ شده!
کي مي ياد دانشکده: معلوم نيست!
در اتاق نشريه: بازه؟
مطلب واسه شماره بعد: کاري کردين؟
آز مدار منطقي: آخي به هم گروهيش!(عطيه)
آز مدار الکترونيکي: خيالي نيست!
الکترونيک ديجيتال: با عدم حضور ۵۰ درصد کلاس آيا تشکيل مي شود!؟
مدار الکتريکي ۲: بودن يا نبودن (سر کلاس) ..مسئله اينست!
...
..
وضعيت وبلاگنويسي: امروز آپديت شد.
آمپولا: فعلا تموم شد!
....
...
تو: دلم برات تنگ شده.

با احترام
بيمار مربوطه