Wednesday, May 26, 2004

امروز هم گذشت. مثل روزهاي ديگر اين يک هفته پر از امتحان و درس و نتيجتا پر از خستگي که حالا اين ليوان پر از چاي بايد همه اش را در چند دقيقه به در کند! گفتم خستگي.. و خستگي اين چند وقتت را از حرفهاي امروزت فهميدم. گفتي حس توقف داري. توقف همه چيز و مني که هميشه حسرت حرکت هميشگي ات را مي خوردم، جا خوردم! و راستش هنوز هم باورم نمي شود، مگر اينکه توقفت ايستگاهي باشد براي حرکتي تندتر. ايستگاهي که آرزو مي کنم وقتي گذرانديش آنقدرها تند نروي که سايه ات را هم نبينم!

اين را مي گذارم براي تو:

(از بيژن جلالي)

عشق تقدير غير قابل پرهيزي است
و از آن به هيچ سر ما را
توان گريختن نيست
زيرا نه در مرگ و نه در زندگي
ازبي کران عشق
فراتر نخواهيم رفت
و باز به همان جا مي رسيم
که عشق ما را بدان سو مي کشد

No comments: