Monday, November 20, 2006

خسرو گلسرخی
….

..
.


این سرزمین من است که می گرید
این سرزمین من است
که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریه های ابر کجا رفته است ؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان
این کاج های بلندست
که در میانه ی جنگل
عاشقانه می خواند
ترانه ی سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنه ی تبرست
با سبزی درخت هیاهوست

ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من ؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
ایا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟


این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر مرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
ثقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟

Sunday, November 12, 2006

یکی نیست بگه نه به اون ماه به ماه آپ دیت (!) نکردنت، نه به این دو تا پست پشت سرهم ات در فاصله کمتر از یک روز! خداییش اینو که خوندم نتونستم نذارمش اینجا که شماها نخونینش!!!

اگه خیلی راحت نباشه، چندان هم سخت نیست!

Saturday, November 11, 2006


دلم پیچ می خورد و
کنار خستگی هایم می گیرد.
خسته تر از آنم
که از خستگی بگویم
یا حرص و جوش بخورم.
به جایش سرما می خورم
و تب می کنم.
سوزش و داغی دستانم آزارم می دهند.
کاش دستان کوچکم باز یخ کنند
تا تو گرمشان کنی.