Monday, May 03, 2004

ديشب پري سا زنگ زد. زياد حرف زديم. از سوناتهاي بتهوون گرفته تا ولع عجيب من به غذا خوردن بعد از مدتي به قول پري سا گشنگي! از اينکه حتما بايد يکي مان بيمار شود تا يادمان بيفتد چقدر دلمان براي هم تنگ مي شود. ديشب باران آمد. پري سا مي گفت: اينها چيست در وبلاگت نوشته اي. مهديه خوب کامنتي گذاشته. ما دلمان مي خواهد حال دروني ات را بدانيم. از خودت بنويس! و من حالا آمده ام تا از خودم بنويسم. راستش اين روزها دوست داشتم که از خودم بنويسم . اما ضعف جسماني امان نمي داد در دفترم چيزي بنويسم چه برسد به تايپ و وبلاگ و اين حرفها! اما حالا بهترم و فکر مي کنم که اين روزها چقدر دلم گرفته بود. چقدر سستي و ناتواني آزارم مي داد و چقدر دلم مي خواست همه اين ناتواني انسان در مقابل يک ويروس يا باکتري يا ميکروب يا نمي دانم چه را، با تمام وجود بالا بياورم. خيلي کم تحملم ..نه؟ خب ديگر.. من ضعيف که مي شوم روحيه ام را هم مي بازم. به بزرگي خودتان ببخشيد! مي دانم.. اين روزها حساس شده ام .. و بيش از هر کس تو را آزار مي دهم. تو را که تنها دستاويز من براي توجيه بودنم هستي. من، تو را آزار مي دهم. مني که پيش از دوست داشتنت تنها، آرزوي نيستي و نابودي داشت. من، تو را..

آفتا

No comments: