Friday, March 19, 2004



نشسته ام اينجا، سيب گاز مي زنم و با شوق خاصي صفحه آخر سررسيد امسال را سياه مي کنم. ۲۹ اسفند ۱۳۸۲. سالي که براي من دوازده ماه نبود .. سه ماه بود و بس. به قول شاعر سه ماه بود و باقي همه بي حاصلي و بيخبري بود. خلاصه اينکه نشسته ام اينجا، نصرت رحماني مي خوانم و ملالي ندارم جز اندکي سرماخوردگي.

درخت به ديگر
لبريز از شکوفه هاي بهاريست.
باران سر شکيب ندارد.
و باد مست، گويي لگام گسسته است
در باغ پرده قلمکار،
شيرين به کار باده گساريست
.

حس خوبي دارم. حسي شبيه سيب سرخ و بيشتر از هر چيز دلم لک مي زند براي فردا که قرار است در سررسيد نو بنويسم. سررسيد سال جديد که گويي رسيدش را تو دادي دستم. ومن خوشحالم . خوشحالم از سررسيد نو و از ليمو شيرين که براي سرماخوردگي خيلي خوب است!

آني تو
آن کنايه مرموز
که در نهفت عشق روان است
دانستنش ضرور،
و گفتنش محال!
تو ..، آني تو



آفتا


No comments: