Tuesday, March 02, 2004

از شفيعي کدکني:

مرثيه دوست

سوگواران تو امروز خموش اند همه
که دهان هاي وقاحت به خروش اند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده ي حشر وحوشند همه
آه از اين قوم ريايي که درين شهر دو روي
روزها شحنه و شب باده فروش اند همه
باغ را اين تب روحي به کجا برد که باز
قمريان از همه سو خانه به دوش اند همه
اي هران قطره ز آفاق هران ابر، ببار!
بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه٬
به وفاي تو که رندان بلاکش فردا
جز به ياد تو و نام تو ننوش اند همه.


راستش... دروغ چرا؟! براي اين روزها من نه سوگواري خاصي دارم و نه وفاداري خاصي. تنها احساسم نسبت بهشان( همين دو سه روزه را مي گويم) مقداري کسالت ناشي از اتاق زدگي زياد است! حالا دليلش چيست بماند! قصد بحث فلسفي و روشنفکري و غرب زدگي و تحجر زدگي و بي ريشگي و چه و چه و چه را ندارم! اصلا من را چه به اين حرفها! يعني راستش حس مس کنم اين روزها آدم ها آنقدر دور خودشان پيچيده اند که ديگر کسي حال و حوصله حرف زدن در مورد عقايدش را هم ندارد چه برسد به اثباتشان! تازه من بي ريشه عامه مي خواهم اين وسط بوق بزنم؟! نخير شکسته بندي و اين حرفها هم نيست . عين عين حقيقت را عرض مي کنم خدمتتان! بگذريم! غرض از مزاحمت و سياه کردن اين صفحه اينترنتي اين بود که بگويم اين روزها چيزي که بيشتر از هر چيز مرا آزار مي دهد بوي قيمه است!!! البته سو تفاهم نشود. من قيمه خيلي دوست دارم! راستي بالاخره اين پرتقال فروش را پيدا کرديد يا نه؟!






No comments: