Friday, September 30, 2005


بازیگر، هرگز دیگری را نمی بیند. او سراسر نقش است. نقش او، مفهوم چیزها را مضاعف-نصف می کند. بازی برای نمایش: دیدن برای دیده شدن. دیدن به مثابه دیده شدن. دوستی که هدیه(؟) گران قیمتی را پیچیده در زرق و برق کاغذها و روبان ها و تماشاگران مرئی (مهمانان جشن تولد) و نامرئی ("خود" ِ بازیگر) هدیه می کند: مرا ببینید. من هدیه کرده ام. من داده ام پس هستم. مفعول این "دادن" هرگز مهم نیست، او جزئی از دکور صحنه نمایش است. او در بهترین حالت تنها تماشاگر است. هدیه نیز دکور صحنه است. در این میان بازیگر (مانند همیشه) با درخشش مقابل دوربین-چشم تماشاگر یکه تاز میدان است. بازیگر کور است. تماشاگر (او همچنان روی صندلی اش فرورفته در تاریکی سالن نشسته است؟ بلند می شود و می ایستد؟ کف می زند؟) ... هاه! تماشاگر وجود ندارد. تماشاگر از "تماشا" بی بهره است. چه، بازیگر هرگز موضوع شناخت نیست. در واقع بازیگر هم نیست.

پ.ن. در چشم هایتان که نگاه می کنم نیست می شوم. هستی ام از شما می گریزد. وجودم مرا می آزارد. در چشم هایتان هستی شما را می بینم و درمی یابم که هستی من، هستی شمای دیگری بوده است. شمای دیگری که جای دیگری چشم هایش را نگریسته و ضبط کرده ام. من هستی شما را هم ضبط می کنم.

پریسا

No comments: