Friday, September 30, 2005

سکوت برقرار نیست. بر قرار نیست. اقرار به نهایت سکوتی که مرگ است: نجنبیدن هیچ. تبدیل هر به نگاه: سکوت
هر یک از شما که می خواهد باشد. تو، تو و حتا تو. حتا تویی که کلاه سرخ بر سرت داری، آن سوی رود. هر کدامتان که می خواهید، باشید.
اینجا جمعه است. جمله ای برای جمعه. جمعه ای برای نشستن. کنار صدای آب نشسته ام. کنار ِ آب هم صدایی دارد. سکوتی، و مرگ.
هر یک از شما یک است، قبل از دو شدن. من یک را نمی بینم. به یک نگاه می کنم: درختها و برگها. درختان و برگ. درخت نگاه نمی کند. درختان نگاه می کند. برگها نمی ریزند. برگ می ریزد. من کدام ام؟ همه. همه ی شان، همه ی تان. تو، تو و... تو. شما تو هستید شما نیستید. تویی. تو هم تویی. مرگ تو هم در سکوت اتفاق می افتد. و سکوت همان اتفاق است.
برگی هست که از درختان می افتد.

Fall

No comments: