Monday, September 26, 2005

این بدون شک "خاطرات" است. هیچ مفهوم دیگری ندارد.
دفتر و قلم را قبل از اینکه کسی در اتاقم خوابش ببرد آورده ام بیرون. که شاید شب بخواهم چیزی بنویسم اما در واقع نیازی به آنها نداشتم. همیشه که بیرون می روم، بیخود قلم و کاغذ سپید همراه می برم. متعلقات زائدی هستند که به خودم سنجاق می کنم. زیورآلات تزئینی. مثل کتابفروشی رفتن ام است. مثل قدم زدن ام وقتی مقصدی ندارم. تجملی. زائد.
چیزی برای خواستن نیست، چون همه چیز "هست". من باز نمی فهمم این صدای شب را که پنجره باز می شود از کجا می آید. صدای باد نیست، شاید صدای شهر خاموش است در شب. من چیزی نمی خواهم و اینها را ننوشته ام، مگر همین ویرگول آخر را که ... آن را هم دیگر نه.
من به راستی به همه این ها فکر کرده ام؟ نوشتن، ثبت است؟ من دوباره می توانم اینها را فکر کنم؟ نوشتن، ضبط است؟ من هر وقت که بخواهم نمی توانم فکر کنم. پس فکرِ من نیست. من تابع دیگری هستم. اوست که به میل خودش در من فکر می کند. من اراده ای، تسلطی بر روی آن ندارم. و نمی خواهم که داشته باشم. لحظه تفکر او در من باشکوه است. شکوه ِ نواختن - و سازنده نبودن- شکوه نواخته شدن - و ساز بودن- . این شکوه را با قطره هایش می نوشم.
شکوه را می شود لیسید؟

باد

No comments: