Friday, September 16, 2005

سرم را بالا مي گيرم
ستاره ها چشمك مي زنند
زمين بي خود و بي جهت بوي باران مي دهد
همه چيز رنگ هميشه را مي دهد
از چيپس هاي پنهان شده تماشاگران هنر هفتم بگير
تا صداي ساز و تنبك هميشگي بچه هاي خياباني
تا ژست هميشگي اي كه من با ديدن بچه هاي خياباني براي خودم مي گيرم
تا سر درد اين روزها كه مي ترسم مثل بقيه رنگ هميشه را بگيرد

دوست دارم هاي هاي بخندم و
هر هر گريه كنم
دوست دارم تمام كارگرهاي دوشيفته سرزمينم را با خودم از اينجا ببرم
دوست دارم بي سرزمين بشوم
دوست دارم هيچ بشوم
هيچ تر
پوچ تر
كاش مي فهميدي..

No comments: