Friday, August 12, 2005

بوی نم نم باران می پیچد توی دماغم.. رخوت جمعه سیاه کمرنگ تر می شود. باران را دوست دارم. اما سیل را نه. می بینی رفیق؟ هر دم از این سرزمین بوی نا بلند می شود. در خبرها تیتری می بینم با عنوان ریشه سیلهای گلستان. مگر ریشه هم دارد؟ کجایش را دیدی! شاید ساقه و برگ و شاخه هم داشته باشد. مگر شاخ و برگ های بعد از زلزله بم را یادت نیست؟ از بیماری های عفونی بگیر تا بیماری های روانی و افسردگی. قول داده بودم دیگر بی قراری نکنم. قول داده بودم فریادهایم را جمع کنم برای روزی که امانی باشد برای فریاد زدن. رای روز مبادا. اما کو امان رفیق؟ گنجی را که می بینی.. دیگر با چه زبانی فریاد بزند؟

No comments: