
با انتظار، ناکامی و کامیابی هر دو مضاعف اند. در انتظار، وجود من به درخواست محض بدل می شود، وجودی یکپارچه اشتیاق می شود، و بی صبری. و انتظار.
زمان، انتظار را کش می دهد، بازی می دهد، به اوج می رساند و در نهایت می پژمرد.
پ.ن. آغوش می شوم. سینه می شوم برای خنجر. (چه قدر دیدن تو اینجا زیادی است. حائل است میان من و خنجر. لبهای من و لب خنجر) برای یک لحظه، فقط یک لحظه دیدن برقش سینه ام را سپر می کنم (بی سپر می کنم).
- از اینجا برو.
- نرو. بمان.
امضا؟
زمان، انتظار را کش می دهد، بازی می دهد، به اوج می رساند و در نهایت می پژمرد.
پ.ن. آغوش می شوم. سینه می شوم برای خنجر. (چه قدر دیدن تو اینجا زیادی است. حائل است میان من و خنجر. لبهای من و لب خنجر) برای یک لحظه، فقط یک لحظه دیدن برقش سینه ام را سپر می کنم (بی سپر می کنم).
- از اینجا برو.
- نرو. بمان.
امضا؟
No comments:
Post a Comment