Saturday, October 22, 2005

يادداشت اول: خيابان ويلا، کليسا و کارت فروشي هاي دوست داشتني اش، کافه ي آنطرف خيابان که قهوه هاي گرمش سرماي برف سفيد آنطرف پنجره را اصلا به رويت نمي آورد.. توي خيابان ويلا هستيم. خيلي از چيزهايي که آن روزها بودند حالا ديگر نيستند جز چند تا مغازه کارت فروشي و کليسا که جابه جا کردنش به اين راحتي ها نيست! در عوض خيابان پر شده است از مغازه هاي صنايع دستي که لابد همين ها هم هفت هشت سال ديگر که بيايي محو بشوند و جايشان چيز ديگري سبز بشود. مي داني.. نوستالژي و دوري و سوئد به كنار. گذر زمان هم رحم نمي کند!

يادداشت دوم: رفته ام توي حال و هواي سال کنکور که از فرط غرق شدن در درس و کتاب آرزوي بزرگم اين شده بود که محقق بشوم! مي ترسم اگر همين طور ادامه پيدا کند جدي جدي پروفسور بشوم و بمانم روي دست خودم!

يادداشت سوم: آدم از فرط بي حرفي روي مي آورد به تکه تکه کردن احساساتش. بعد اسمشان را مي گذارد يادداشت! نه؟!؟!


يادداشت آخر: چشمان مهربان خيره ي خسته ات آقاي كارمنديان يعني آرامش! مي دانستي؟

آفتا

No comments: