Friday, September 17, 2004

مي شود.. مي داني همه اش مي تواند که بشود. همه بودن من. همه اينکه من ميتوانم کلي آدم باشم. آدم. هماني که اسمش الف نون سين الف نون است. همان محکوم هميشگي به مرگ در باتلاق گاوخوني. هماني که مي تواند خياط باشد يا شناگر. ولگرد خيابانها باشد يا کتابفروش. مي تواند شاعري باشد که شعر نمي گويد يا آن ديگري که شعر هم مي گويد. هماني که هم مي تواند جلاد باشد هم روشنفکر جان در کف خلق فدا کرده! همان الف نون سين الف نوني که به طرز لجن واري همه چيز هست و در عين هيچ چيز نيست. مي داني.. مي شود! همه اش مي شود که باشم. ولي همه اين بودنها تنها يک دليل مي تواند داشته باشد. يک دليل تنها که براي همه شنا کردنها بشود که باشد. يا بهتر بگويم. همه اين دست و پا زدنها. آخر مي داني که اين زاينده رود اصلا جاي شنا کردن نيست. اينجا فقط مي شود دست و پا زد!


تو همراه دستهاي من هستي
که مي نويسد
و همراه چشمهاي من هستي
که مي بيند
تو پشت کاغذ سفيد هستي
که انتظار مي کشد
تو پشت کلمات شعر من هستي
که از تو مي گويد
(بيژن جلالي)


آفتا
پ.ن: راستي من دلم بد جور آرشيو مي خواهد. کسي مي داند با اين بلاگر جديد چطور ميشود به آرزويم برسم؟!

No comments: