Saturday, July 31, 2004

پشت قدمهاي استاد قدم بر مي دارم. استاد از ايده هاي مختلفي که براي مقاله هست مي گويد و از اينکه چه خوب است که من يک سال و نيم وقت دارم و مي توانم حسابي اصولي کار کنم. استاد مثل بيشتر استادهاي ديگر از اينکه هدف اصلي من براي مقاله نوشتن رفتن است بدش نمي آيد و مثل بعضي استادهاي کپک زده دانشگاه لاي کتابهاي پوسيده دم از عشق به علم نمي زند. استاد موضوع پروژه فوق ليسانس خودش را، گمانم مثل بچه اش دوست دارد و بايد مي ديدي چهره اش را وقتي که فهميد موضوع پروژه ده سال پيش اش هنوز هم به روز است. و من قدم بر مي دارم و نگاه مي کنم به رو به رو، و به هجرت که گمانم اگر دليل آن نبود هيچوقت به صرافت نمي افتادم که رشته ام را دوست دارم يا نه و هيچوقت مثل ديروز با قاطعيت به فتانه نمي گفتم : اگر قرار بر دوباره کنکور دادن بود باز کامپيوتر را انتخاب مي کردم. و راستش ...خنده ام مي گيرد. به اينکه چقدر زود اهلي مي شوم. اگر رتبه ام دو تا اين ور تر بود يا مثلا دو تا آن ورتر و مثلا مي رفتم رشته مهندسي آبياري گياهان دريايي، گمانم باز هم همينطور با عشق برايتان از گياهان دريايي مي گفتم و لابد از روش جديدي که خودم اختراع کردم براي آبياريشان!
هه..خنده دار است نه؟ من زود اهلي مي شوم.. خيلي زود.. و اين گمانم همان پوچي يي است که من در عمق همه چيز حس مي کنم، و با اين حال حاضر نمي شوم در کلمات به تلخي اش تن بدهم. درست برعکس تو. نگاه کن: من از هجرت مي گويم:
مي خواهم بروم.. چون بيشتر از اين نمي خواهم مسموم فرهنگ اينجا بشوم. مي خواهم بروم.. چون خسته ام و حس مي کنم اينجا دستهايم براي هر کاري بسته است. مي خواهم بروم ..چون اينجا که هستم ،خودم نيستم. اينجا من از خودم فرار مي کنم. من اينجا مسموم بطالت پدرانم شده ام. من اينجا به سادگي به خودم دروغ مي گويم.. مي خواهم بروم...

و تو از هجرت مي گويي: مي خواهي بروي و مي گويي: ميداني رفيق، من هيچوقت پرنده مهاجر نبوده ام ، هجرت به کجا؟ براي چي؟ مني که زندگي ام به هيچ چيز گره نخورده . نه به تاريکي، نه به روشنايي. تنها هجرتي که مي شناسم هجرت به نيستيه که براي اون هم لازم نيست پرنده بود، ميشه کرم بود يا زالو يا گوسفند...

مي داني من با کلمات بازي مي کنم. درست مثل بازي يه قل دو قل. بازي کرده اي تا به حال؟ يک کلمه را مي اندازم هوا و چهار تاي ديگر را از روي زمين جمع مي کنم. يا دو تا را مي اندازم هوا و سه تاي ديگر را.. درست همانطور که کرم با خاک ، يا گوسفند با..

و تو روي کاغذ مي نويسي:

انديشه هايمان
چون آب هاي راکد و بيمار
در گود خاطرات فرو مي رفت
ما پير مي شديم..




آفتا

No comments: