Friday, July 16, 2004

مي خندم و مي گويم من تازگيها به اين نتيجه رسيده ام که علاقه ام به پيانو و موسيقي کلاسيک آنقدرها نيست. جا مي خورد و مي پرسد چطور؟! مي گويم خب اين شور و اشتياقي که شماها داريد براي زدن و گوش کردن، من در خودم نمي بينم. لحظه اي سکوت مي کند و مي گويد همينکه با خودت روراستي خودش کليه. مي خندم و مي گويم بازم راهو اشتباهي اومدم انگار. راهي که گمانم درست مثل خيلي از راهها و کارهاي زندگيم چيزي نيستند جز نتيجه شرايط و اطرافم و با خودم فکر مي کنم که مثلا اگر من يک دختر بيست و دو ساله چريک بودم در بيست و اندي سال پيش با عقيده اي محکم و آرماني بزرگ يا مثلا يک خانم محترم بيست و دو ساله بودم با يک پسر کوچولوي يکي دوساله و صبحهاي پنجشنبه سوار ماشين مدل بالايي که شوهرم برايم خريده بود مي شدم و مي رفتم شهروند خريد، يا اگر يک دختر بيست و دوساله با چادر پيچيده دور سرم و يک بچه سياه و کثيف هميشه خواب روي دوشم، پشت چراغ قرمز اسپند دود مي کردم و يا..، ديگر نه نگران کم توجهي ام به موتسارت و بتهوون مي شدم و نه..و نه خيلي چيزهاي ديگر!
راه من شده است اين. و اين را با خودم مدام به اين طرف و آنطرف به مي برم و گاهي اين را با خودم تکرار مي کنم و تکرار مي کنم و گاهي به اين افتخار مي کنم و گاهي از اين شرمنده مي شوم و گاهي اين کفرم را در مي آورد و گاهي اين را نزديک مي بينم و گاهي دور و ...
و دست آخر خسته مي شوم و مثل روزهاي قبل مي روم با کليد هاي سفيد و سياه کمي بازي کنم. مي داني .. اين يعني همين!!!


آفتا

No comments: