Sunday, February 15, 2004

از لحظه های آبی

سبوی حافظه سرشار
و باز ريزش بارانکی ست روشن بار

درين بلاغت سبز
(حضور روشن ايجاز قطره بر لب برگ
و بال های نسيم از نثار باران تر.)

سبوی خاطره لبریز می رسم از راه
به هر چه می بینم
در امتداد جوی و
درخت
دوباره ساغری از واژه
می دهم سرشار.

شفیعی کدکنی



امروز باران بود و باران بود و باران.. و عطر مستی من. عطر حضور برگ و خاک و حضور تو .. تو .. تو .. در رقص و پایکوبی گیسوان من در نوازش باد. باد.. باد .. باد که بی حضوری ات را انکار می کند. می دانی که .. تو در نبودنت هم حضور داری. مثل تمام آن هزار سال که در نبودنت زیسته ام. در نوازش باد و باران .. در عین حضورت.

* امروز سالروز مرگ فروغ است (به گمانم!). این را می گذارم برای فروغ . برای صدایی که مانده است..




از احمد شاملو برای فروغ:

مرثیه

به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته ی پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.

پس به هیات گنجی در آمدی:
بایسته و آز انگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
ــ متبرک باد نام تو!
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...

No comments: