Monday, February 02, 2004

در آينه نگاه می کنم
نگاه می کنم
گونه هايم از سرما سرخ شده اند
و چشمانم انگار از خستگی خواب ميروند
دستانم اما..

نگاه می کنم
من در آينه نگاه می کنم
و به همه درختهای در هم پيچيده ی خيابان
که در انتها می رسند به آن نقطه ی هميشه محض
و کوه که انگار با سفيديها مرتفع می شود
و دلش آتش می خواهد
آتش
آتش
و آينه تکرار می شود
تکرار می شود
و کلمات که مرا به بازی می گيرند
خسته می شوند و بعد
دلشان آتش بازی می خواهد
و لیز می خورند توی آینه
و در انتها می رسند به آن نقطه ی همیشه محض
اینجا باید نقطه گذاشت
.
خط بعدی
آینه تکرار می شود
و در انتها می رسد به آن سرخی همیشه محض
گونه هایم که سرخ شده اند از سرما
و چشمانم که انگار از خستگی خواب می روند
دستانم اما ..
راستی
دستانم مال تو


No comments: