Wednesday, February 11, 2004

خرمگس:
آنان مرا می کشند، زيرا از من در هراسند، و آرزوی قلبی يک مرد، بالاتر از اين چه می تواند باشد؟

هوا دلپذير شد.. گل از خاک بردميد.. هوا سرد شده .. سرده و گلوی من هنوز درد می کنه.. بوی دود و خون می پیچه توی سرم . صحنه های شور و خون مثل یک فیلم سیاه و سفید قدیمی یا شاید مثل یک عکس فوری عکاس پیر از جلوی چشمام رد می شه ..

ای ایران
ایران
گلزار سبزت دور از تاراج خزان
...

راستی خرمگس مرد.. تیربارون شد.. حکم آخر رو هم خودش داد..آتش .. خرمگسها همیشه خودشونن که حکم آخر رو می دن.. هوا دلپذیر شد .. گل از خاک بردمید.. هوا سرده .. هنوز سرده .. و گلوی من هنوز درد می کنه .. و اون عکاس پیر توی پارک هنوز سرگرم عکس گرفتنه.. عکسهای سیاه و سفید فوری.. نوک مدادم می شکنه و بی حرفی و سکوت و بی ریشگی منو توجیه می کنه.. دیگه چیزی ندارم.. چیزی ندارم که بنویسم.. دستام می لرزه....ولی نه از بی حرفی.. نه از سکوت.. نه از بی ریشگی.. از سرماست.. گفتم که ..هوا سرده.. هنوزم که هنوزه سرده.. و گلوی من مثل یک زخم کهنه بیست و چند ساله درد می کنه .. درد می کنه..

تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است
تو زنده ای هنوز که باروت زنده است
تو در درون هلهله های دلاوران
تو در میان زمزمه دختران کوه
در شعر و در شراب و شبیخون تو زنده ای

(سیاوش کسرایی)


No comments: