Wednesday, November 24, 2004

هیچی هستیم پوک
پوچی هستیم هیچ
و نه می دانیم تا بتوانیم
و نه می توانیم بدانیم
و کار ما فراموشی است
و نگاه ما با باد می رود
و دل ما را باد می برد

(جلالی)



باد سردی می آید و صورتم یخ می کند. حتما سرخ هم شده. هوا تاریک است و باید تند و تند از میان آدمها و ماشینها به خانه برسم. سردم است..

دانشکده پر از هیاهو است. پر از حس جوانی. آدمها موشهای روباتیک را مثل دوندگان حرفه ای تشویق می کنند و می خندند. اینجا پر از محیط علمی است. من سردم است..


من سعی می کنم که وبلاگ بنویسم. من انگار که باید بنویسم.. من نمی دانم چه می خواهم بنویسم. من دوست دارم نوشته شوم. یا شاید دوست دارم خوانده شوم. یا شاید هم دوست دارم خوانده شوم و هم نوشته شوم. من سردم است..

وقتی جمله ای را می نویسم
چه عجیب است
زیرا کاری است شذه
و برگشتی ندارد
(جلالی)

آفتا

No comments: