Saturday, June 26, 2004

گفتم من به مذهب و عقيده خاصي ايمان ندارم. شايد بشود بهتر گفت ايمان خالص ندارم. راستش کمي دروغ گفتم. من به چيزي به نام دوست داشتن ايمان دارم، که نمي دانم اسمش را بايد گذاشت عقيده يا مذهب يا... اما مطمئنم که اسمش را به هيچ وجه نمي توان گذاشت اخلاقيات يا خزعبلي شبيه اين. مي داني .. ايمان من از جنس توست. با همان بيگانگي و قاطعيت خاص خودت. با همان آزادي و بي قيدي خاص خودت.. بگذريم .. خودت بهتر مي داني چه مي گويم..هووووووممم...عقايد يک دلقک.. لحظاتي وجود دارد که يک دلقک آرزويش اينست که پاهايش را دراز کند، سيگاري به لب بگذارد و طعم فراغت را بچشد..هووووووممم .. عقايد يک دلقک .. مي داني لحظاتي وجود دارد که من پاهايم را دراز مي کنم.. به نقطه اي خيره مي شوم و با تخيلات خودم درگير مي شوم. اين طور وقتها درست مثل هانس دلقک دلم مي خواهد کاش زمان آن بود که بشود با کسي دوئل کرد و همه چيز را به نفع خود تمام کرد. بعد با همان حالت لم داده و بي تکلف با تخيلاتم دوئل مي کنم و از همه شان خلاص مي شوم. به همين راحتي. نمي داني مگر؟! تيراندازي ام خيلي خوب است!

پانوشت: گفتي بيايم و بگويم چقدر.. آمدم که بگويم: هزار تا!


آفتا

No comments: