Thursday, June 24, 2004

راستش، آمده ام که بنويسم. فقط همين. مي داني.. وقتي مي نويسم صداي خودم را مي شنوم. و حالا آمده ام تا به صداي خودم گوش بدهم. گفتم که، فقط آمده ام که بنويسم.
گمانم صداي من چيزي باشد شبيه به تقليد بوي باران روي خاک. خنده ات گرفت نه؟
م م م.. اما نه ..بيشتر شبيه است به آرپژ هايي که اين روزها مي زنم. با همان صداي ناموزون و گوشخراشي که ناشي از کمي تمرين است. يا به قول استاد مربوطه آرپژهايي که با لهجه مي زنمشان.م م م..نه.. شايد شبيه باشد هوا کردن بادبادک در حالي که هيچ بادي نمي آيد. باز خنده ات گرفت نه؟ خنديدنت را دوست دارم. آهان! شايد صداي من شبيه باشد به خنديدن تو! اصلا گمانم صداي من گاهي شبيه است به تو! مي شنوي؟ بيگانه .. بيگانه.. بيگانه.. صدايم را مي گويم. مي شنوي؟ آشنا و آشنا و آشنا.. آشنا براي من.. مي شنوي؟ صدايم را مي شنوي؟


آفتا

No comments: