Monday, February 05, 2007

بی­احساسی در نقاب سبْكی لبریز از احساس
ابراز، از لبریز كه می آید، عرصه تنگ می شود بر من ِ دیگری... كه اين از پُر آمده و می خواهد پُر كند... پس وای به وقتی كه دستان دیگری خالی نباشد... چیزی روی دست می ماند كه او را برازنده نیست... زخم­خورده و كوچك، از كف دستان نگاه­ات می كند و می گوید ببین با من چه كردی... من­ای كه چه پرنده­ای بودم برای نغمه­های شكسته تنهایی­ات...

ن. گفتگوی مجازی را با شكلك پررنگی می آغازد كه آمیزه­ای است از بوسه­ای آتشین و فوران عشقی بی­حد و مرز. از او و طبع بسیار ملایمی كه در او می ­شناسم تعجب می كنم. وقتی می پرسم جواب می دهد كه: مهم نیست! چه چیزی است كه ما را وا می دارد نسبت به ابراز احساسات­مان تا این حد بی­تفاوت باشیم؟ احساس ِ ن. كه بی­شك برخاسته از دوستی صمیمانه و دخترانه­ی میان ماست، برای من بی­اهمیت نیست، اما نمی توانم به چنین ابراز ِ بی­اساسی پاسخی بدهم. رفتار او از جهاتی شبیه به آن­چیزی است كه میلان كوندرا در شخصیت­های كافكا "بی­احساسی در نقاب سبْكی لبریز از احساس" می نامد. آمریكای كافكا از این منظر، "تئاتر احساس" است و برای همین "نقد ِ احساسی­­گری"... حال می اندیشم كه شاید ن. رابطه احساسی میان من - من ِ دختر!- و خودش را چیزی بی­ربط و نمایشی می­پندارد... چیزی كه در بزرگ­نمایی ِ‌ یك ابراز ِ غلو شده، نقد می شود، و سپس بی­درنگ از یاد می رود!

هی پ! تو واقعا کله ات پوک است! همین است که گمانم دوستی مان را- به قول خودت دوستی دختر با دخترمان را- پایدار نگه داشته است. از دیوانه بازی هایت خوشم می آید. و از گیرهای سه پیچت! فقط اینکه من آن احساس های قلمبه پررنگ را معمولا برای هر کسی نمی فرستنم! شاید بشود اینطوری تعبیرش کرد: "احساسات لبریز در نقابی از بی احساسی در نقاب سبکی لبریز از احساس!" این جمله آخری را هر کسی نفهمد می دانم تو آنقدر دیوانه هستی که بفهمی! اسمش را بگذار شخصیت های ن. برگرفته ازنوشته میلان کوندرا درکتاب شخصیت های کافکا!

No comments: