بیاحساسی در نقاب سبْكی لبریز از احساس
ابراز، از لبریز كه می آید، عرصه تنگ می شود بر من ِ دیگری... كه اين از پُر آمده و می خواهد پُر كند... پس وای به وقتی كه دستان دیگری خالی نباشد... چیزی روی دست می ماند كه او را برازنده نیست... زخمخورده و كوچك، از كف دستان نگاهات می كند و می گوید ببین با من چه كردی... منای كه چه پرندهای بودم برای نغمههای شكسته تنهاییات...
ن. گفتگوی مجازی را با شكلك پررنگی می آغازد كه آمیزهای است از بوسهای آتشین و فوران عشقی بیحد و مرز. از او و طبع بسیار ملایمی كه در او می شناسم تعجب می كنم. وقتی می پرسم جواب می دهد كه: مهم نیست! چه چیزی است كه ما را وا می دارد نسبت به ابراز احساساتمان تا این حد بیتفاوت باشیم؟ احساس ِ ن. كه بیشك برخاسته از دوستی صمیمانه و دخترانهی میان ماست، برای من بیاهمیت نیست، اما نمی توانم به چنین ابراز ِ بیاساسی پاسخی بدهم. رفتار او از جهاتی شبیه به آنچیزی است كه میلان كوندرا در شخصیتهای كافكا "بیاحساسی در نقاب سبْكی لبریز از احساس" می نامد. آمریكای كافكا از این منظر، "تئاتر احساس" است و برای همین "نقد ِ احساسیگری"... حال می اندیشم كه شاید ن. رابطه احساسی میان من - من ِ دختر!- و خودش را چیزی بیربط و نمایشی میپندارد... چیزی كه در بزرگنمایی ِ یك ابراز ِ غلو شده، نقد می شود، و سپس بیدرنگ از یاد می رود!
هی پ! تو واقعا کله ات پوک است! همین است که گمانم دوستی مان را- به قول خودت دوستی دختر با دخترمان را- پایدار نگه داشته است. از دیوانه بازی هایت خوشم می آید. و از گیرهای سه پیچت! فقط اینکه من آن احساس های قلمبه پررنگ را معمولا برای هر کسی نمی فرستنم! شاید بشود اینطوری تعبیرش کرد: "احساسات لبریز در نقابی از بی احساسی در نقاب سبکی لبریز از احساس!" این جمله آخری را هر کسی نفهمد می دانم تو آنقدر دیوانه هستی که بفهمی! اسمش را بگذار شخصیت های ن. برگرفته ازنوشته میلان کوندرا درکتاب شخصیت های کافکا!
ن. گفتگوی مجازی را با شكلك پررنگی می آغازد كه آمیزهای است از بوسهای آتشین و فوران عشقی بیحد و مرز. از او و طبع بسیار ملایمی كه در او می شناسم تعجب می كنم. وقتی می پرسم جواب می دهد كه: مهم نیست! چه چیزی است كه ما را وا می دارد نسبت به ابراز احساساتمان تا این حد بیتفاوت باشیم؟ احساس ِ ن. كه بیشك برخاسته از دوستی صمیمانه و دخترانهی میان ماست، برای من بیاهمیت نیست، اما نمی توانم به چنین ابراز ِ بیاساسی پاسخی بدهم. رفتار او از جهاتی شبیه به آنچیزی است كه میلان كوندرا در شخصیتهای كافكا "بیاحساسی در نقاب سبْكی لبریز از احساس" می نامد. آمریكای كافكا از این منظر، "تئاتر احساس" است و برای همین "نقد ِ احساسیگری"... حال می اندیشم كه شاید ن. رابطه احساسی میان من - من ِ دختر!- و خودش را چیزی بیربط و نمایشی میپندارد... چیزی كه در بزرگنمایی ِ یك ابراز ِ غلو شده، نقد می شود، و سپس بیدرنگ از یاد می رود!
هی پ! تو واقعا کله ات پوک است! همین است که گمانم دوستی مان را- به قول خودت دوستی دختر با دخترمان را- پایدار نگه داشته است. از دیوانه بازی هایت خوشم می آید. و از گیرهای سه پیچت! فقط اینکه من آن احساس های قلمبه پررنگ را معمولا برای هر کسی نمی فرستنم! شاید بشود اینطوری تعبیرش کرد: "احساسات لبریز در نقابی از بی احساسی در نقاب سبکی لبریز از احساس!" این جمله آخری را هر کسی نفهمد می دانم تو آنقدر دیوانه هستی که بفهمی! اسمش را بگذار شخصیت های ن. برگرفته ازنوشته میلان کوندرا درکتاب شخصیت های کافکا!
No comments:
Post a Comment