Thursday, July 20, 2006

عینک های سیاه جان می دهند برای تابستان. نه برای آفتاب. برای اشک ریختن های یواشکی توی اتوبوس. نه برای دل. برای تنگی دل. نه برای او. برای پیرمردی که مهربان بود و دستانش گرم.
تمام شد.
راستی، بار آخری چه محکم مرا در آغوش گرفت. گمانم می دانست. بی آنکه بدانم..

No comments: