کاش ميان سکوت شب
ميان اين شب هاي سکوت
جايي براي من بود
جايي که بشود
حتي شده روي نيمکت هاي خالي پارک
آسوده خوابيد
کاش
صبح نمي شد
مي بيني رفيق.. مي بيني گاهي چه آسان يک شبه پير مي شوم؟ ميان هياهو و شادماني مردمان سرزمينم، کرخت و خاکستري وار ، خيره مي شوم به هيچ .. شايد به آن سه رنگ سبز و سفيد و سرخ..
گمانم ، گمانم که نه! بگذار بي قيدش کنيم. از همان بي قيدي هاي خاص تو : تنها بي کرانه ي حضورت است که با تمام وجودم نمي گويم کاش صبح نمي شد...
آفتا
No comments:
Post a Comment