Wednesday, June 08, 2005

کاش ميان سکوت شب
ميان اين شب هاي سکوت
جايي براي من بود
جايي که بشود
حتي شده روي نيمکت هاي خالي پارک
آسوده خوابيد
کاش
صبح نمي شد


مي بيني رفيق.. مي بيني گاهي چه آسان يک شبه پير مي شوم؟ ميان هياهو و شادماني مردمان سرزمينم، کرخت و خاکستري وار ، خيره مي شوم به هيچ .. شايد به آن سه رنگ سبز و سفيد و سرخ..
گمانم ، گمانم که نه! بگذار بي قيدش کنيم. از همان بي قيدي هاي خاص تو : تنها بي کرانه ي حضورت است که با تمام وجودم نمي گويم کاش صبح نمي شد...


آفتا

No comments: