Saturday, June 18, 2005

گمانم هرکس که تا به حال حداقل پنج پست از پنجاه و اندي پست اين وبلاگ را خوانده باشد، دانسته باشد که اين صفحه تنها بيانگر ذهنيات من است. نه سياسي است نه اجتماعي است نه هنري است و نه ادبي و نه.. . اما خوب ذهن است ديگر! هزار راه مي رود. گيرم بي راهه برود. به بزرگي خودتان ببخشيد، اما گمان نکنم هيچ کدام از به ظاهر بيراهه هايي(حالا بحث در بيراهه بودن يا نبودنش را بسپاريم به دست زمان بهتر است!) که هرکدام از ما مي رويم سزاوار بي مهري و ناسزاي آن ديگري باشد. نمي دانم کي و کجا بود، اما قطعا همان وقت و همان جايي بود که معناي آزادي و حقوق بشر را فهميدم. همانجا که دانستم دموکراسي يعني احترام و در نظر گرفتن راي همه ي همه ي همه ي مردم! گيرم راست اقتدارگرا باشد يا چپ تندرو. گيرم عشق شماره ي پاي عالي جناب و کارگزارن باشد و يا گيرم که علقه ي شديد به اصلاحات بي چون و چرا داشته باشد. يا جزو کساني باشد که به هر دليلي به اين نتيجه رسيده اند که راي ندادن به از راي دادن.
نمي دانم کجا بود، اما هر کجا بود همان جا بود که ياد گرفتم براي اثبات درستي انديشه و عمل ام نه از فحش و ناسزا، نه از تمسخر و تحقير،‌ نه از زور و ارعاب و نه از گلوله، بل که از منطق و استدلال و صحبت مي بايست که ياري بگيرم. مي داني يار دبستاني من؟ مي دانم که به دوردست ها که نگاه مي کني دل به آزادي بسته اي. دل به روزي که ظلم و بي عدالتي، فقر و بيکاري، زورگويي و ديکتاتوري از خود سايه اي هم به جاي نگذاشته باشند. حرف هاي رويايي مي زنم، نه؟ اما مگر نه که از براي همين روياهاست که حالا مثل خروس جنگي ها به هم مي پريم و براي هم خط و نشان مي کشيم که فردا روز که الانکي رئيس جمهور شد و فلان کار را کرد، مسئولش آن ديگري است؟ مي داني يار دبستاني من.. دلم گرفت از تو که به جاي زير سوال بردم منطق و ادله خودت که در من کارگر نشد، خودم را زير سوال بردي. و اي کاش که تنها زير سوال برده بودي و فحش و ناسزايت، حرف هاي نگفته ي فردا روزمان را زير پاهاي سست و بي پايه ي دموکراسي اي که از آن دم مي زني له نمي کرد. اي کاش.

No comments: