Thursday, June 16, 2005

من گفته ام.. خيلي وقت ها گفته ام که حرف زدن برايم سخت است.. خيلي سخت.. گاهگاهي اگر بتوانم مي نويسم. دوست دارم که حرف بزنم. دوست دارم که از خودم دفاع بکنم. از حرفم. عقيده ام. اما هيچ وقت به آخر نمي رسد. اصلا انگار کلمات پشت سر هم جور نمي شوند. انگار زورشان مي آيد بشوند جمله! از جمله همين انتخابات خودمان! خودمان که نه! خودشان! يک ماهي که گذشت فصل امتحانات که نبود، انتخابات بود! يک روز در ميان نظرم عوض مي شد. ديگر خودم هم خنده ام گرفته بود. راي مي دهم؟ نمي دهم؟ مسئله اينست؟ نه مسئله اين نيست! انگار هيچگاه مسئله اي نبوده است. بله رفقاي عزيز که در جدال تحريم و عدم تحريم انتخابات هستيد، هيچ مسئله اي نيست! خيالتان راحت باشد! آن پيرمرد گوشه زندان هم که بميرد فرقي به حال اصلاح طلبان و اقتدارگرايان و کارگزاران و آبادگران و اپوزوسيون خارجي و داخلي و هزار "ان" ديگر نمي کند! شما بحثتان را بکنيد! فکر آن ۲۰۰۵ باشيد که قرار است به روابط بينمان حال بدهد! همين " ما " را می گویم! مایی که تنها مشکلمان رنگ و مد لباس و بوی فرندمان است! بله دوستان عزیز بیایید همه با هم دسته جمعی برویم جلوی ستاد معین و شادی و پایکوبی کنیم! رئیس جمهور دموکرات برگزیده ی ما! چه فرقی می کند! حالا فوتبال نشد انتخابات! چهارشنبه سوری نشد انتخابات! می دانید رفقا خیلی راحت می شود همه چیز را به گند کشید! بیایید هیچ کدام اصلا خودمان را ناراحت نکنیم. مدام سر هم جیغ و داد کنیم و استدلالات و ادله خود به رخ دیگری بکشیم و مدام داد بزنیم دموکراسی! دموکراسی! دموکراسی! همین فردا، همين امشب، اصلا همين ساعت که من مشغول نوشتن هستم ممکن است آن پيرمرد بميرد.. از گرسنگي بميرد.. از اعتصاب غذا.. اما مهم که نيست.. هست؟ نکند که هست؟! نگو که هست! نگو که در حالي در خيابان ها پلاکارد بدست توي ماشين هاي آخرين مدلت چرخ مي زدي ياد آن پيرمرد بوده اي! نگو! نگو که وقتي گلويت خشک شعارهاي اصلاح طلبان شده بود ياد تشنگي و گرسنگي آن پيرمرد را هم کرده اي.. نگو! نگو که يادت نبود که مي توانستي شلوغ بازي هاي دموکراسي خواهي ات را جايي نزديک به آن پيرمرد بکني! نگو! نگو که دلم بيشتر مي گيرد.. من که گفته ام .. کاش تو ديگر نگويي..

No comments: