Thursday, December 23, 2004


خطوط را رها خواهم کرد
و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از ميان شکل هاي هندسي محدود
به پهنه هاي حسي وسعت پناه خواهم برد
من عريانم، عريانم، عريانم
مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم
و زخم هاي من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق.

...
..

انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهايش
چگونه وقت جويدن سرود مي خوانند
و چشمهايش
چگونه وقت خيره شدن مي درند.
و او چگونه از کنار درختان خيس مي گذرد:
صبور،
سنگين،
سرگردان.

(فروغ)


سنگين.. سرگردان..چيزي در سرم سرگردان است. چرخ مي زند. مي آيد . مي رود. درد مي کند..
هفده ساله مي شوم. من، باز، هفده ساله ميشوم..
چرخ مي زند. چرخ مي زنم. مي خندم. گريه مي کنم. مي خواهم که حرف بزنم. دهانم بسته مي ماند. مدام تير مي کشد. چيزي مثل سکوت ميان سرم تير مي کشد..
مي گويد پاييز که تمام شد. مي داني رفيق .. پاييز که فقط تمام نمي شود.. شروع هم مي شود.. عين تمام شدن.. راستي جوجه هايت را شمردي؟


جرا من اينهمه کوچک هستم
که در خيابان ها گم مي شوم
(فروغ)
آفتا

No comments: