Saturday, August 14, 2004

من آدم بشو نيستم! دندانم را نمي گذارم روي جگرم! صبر نمي کنم، يک لحظه صبر نمي کنم تا طعم شيرين انتظار را بکشم. تا وقتي مي آيد دلم هري بريزد پايين و اگر قضيه خيلي رمانتيک بود اشک توي چشمهايم جمع بشود و ****** !
نچ! اين کله کدو درست بشو نيست که نيست...پوووووووففففففففف
خدا وکيلي بيا اين دفعه حالم را بگير. نه نگو! حالم را بگير تا جا بيايد. تا ديگر از اين کارها نکنم که بعدش خودم غمباد بگيرم. خب؟

پانوشت: گفتم که .. امروز چند دقيقه اي حس کردم لحظه ها کند شده اند. حس کردم ديگر تمام شد. با اين حساب اگر خيلي انتولک (intellectual ) (به قول تو) باشيم مي توانيم فکر کنيم من چون خيلي آدم فلسفي هستم و کله ام به هيچ وجه به شکل کدو نيست(!)، همه اش حس مرگ دارم و اينکه : الانه که تموم بشه! در نتيجه طاقت نمي آورم حس بيايد طرفم. براي همين مي آورمش! به زور!!! ولي خدا وکيلي بيا اين دفعه حالم را بگير. دستت درست رفيق!


آفتاي متفاوت!

No comments: