Thursday, August 12, 2004

فروغ مي گويد:

چه مي تواند باشد مرداب
چه مي تواند باشد جز جاي تخم ريزي حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازه هاي باد رقم مي زنند
نامرد، در سياهي
فقدان مرديش را پنهان کرده است
و سوسک،... آه
وقتي که سوسک سخن مي گويد
چرا توقف کنم؟



سوسک سخن مي گويد و من ساکتم. ساکتم.. ساکت.. ساکت. و گمان مي کنم وقتي که سوسک ،...آه سوسک سخن مي گويد چرا من سخن بگويم؟ در من چيزي نيست براي گفتن . براي حرف زدن . براي توجيه کردن. براي اعلام حضور! من هيچ چيز نيستم . نه بيگانه ام. نه آشنا. نه تنهايم نه در انتظار گودو .من ساکتم و آنقدر بي حرفم که بي حرفيم نيز در کلمات جا نمي شود. من نيز آن مفهوم مجرد را جسته ام؟ (شاملو). نه نجسته ام! من نهايت هيچ چيز را حس نکرده ام. من هيچگاه تا آخر نرفته ام. من نجسته ام .. نه... من آن مفهوم مجرد را نجسته ام. و براي همين است که مي گويم من حرام نشده ام. چرا که من هيچ چيز نشده ام. هيچ چيز ..هيچ چيز..

هيچ من .. و هيچ تو .. چيزي شبيه به همان سر و ته زمين.. ما در عين فاصله بر هم منطبقيم ..مي بيني؟


آفتا


پانوشت : اين آفتا را تو رويم گذاشتي. پرسيدم چرا آفتا؟ يادت است؟
گفتي: آفتا يعني آفتابي که هنوز آفتاب نشده است. بعد دوباره اسم خانه جديدم را گذاشتي آفتاب مي شود..

No comments: