آنروز که تلاش می کنی به خود بقبولانی که تو بدی و باید بروی و مدارکت را به دارالترجمه می بری. می فرستی تا پذیرش بگیری. ویزایش را در ایران صادر نمی کنند. وقت می گیری، می روی ابوظبی.
چمدانت را برمی داری و کوله پشتی ات بر دوش سرزمین مادریت را ناخواسته تنهای تنها ترک می کنی.
راستی ای دوست! ستاره ات تو را به کجا برد؟ آنسوی دنیایی؟ ما هم این سوی دنیاییم. تنهای تنها مثل خودت. تو هم با ما زمزمه کن:
آن شب که همه میکده ها باز شوند
یــــــاران خرابــــات هم آواز شوند
...
..
.
.
.
.
Saturday, September 30, 2006
Sunday, September 24, 2006
آسمون دلش گرفته
نمی بینی؟ً
چرا بارون نمی یاد؟
آسمون سیاه
مگه دل هم داره؟!
نمی بینی؟ً
چرا بارون نمی یاد؟
آسمون سیاه
مگه دل هم داره؟!
Saturday, September 23, 2006
کاش فرصت آنقدر کوتاه بود که
یگانگی اش فراموش نمی شد
اینجا نشسته ام
آرام
ساکت
نه در انتظار هیچ معجزتی
و نه دست به گریبان هیچ جسارتی
زمان تند و تند می گذرد
و رخوتش را
برای من می گذارد
به گمانم
از سفر جا مانده ام
از هجرت
از ماندن
و یا شاید
از اتوبوس
راستی! می دانی اتوبوس بعدی کی می آید؟
یگانگی اش فراموش نمی شد
اینجا نشسته ام
آرام
ساکت
نه در انتظار هیچ معجزتی
و نه دست به گریبان هیچ جسارتی
زمان تند و تند می گذرد
و رخوتش را
برای من می گذارد
به گمانم
از سفر جا مانده ام
از هجرت
از ماندن
و یا شاید
از اتوبوس
راستی! می دانی اتوبوس بعدی کی می آید؟
Tuesday, September 19, 2006
همچنان در دستهای تو
دانه می چینم
چون پرنده ای سرما زده
و به خورشید لبخند
می زنم
بیژن جلالی
سرد شده
باد پاییز
دست های من
باران را می خواهم و
تو را
باد پاییز
دست های من
باران را می خواهم و
تو را
Wednesday, September 13, 2006
از: لاله موسوی
خدای من
خدای من در کوچه راه می رود
هوای خیس را
می بوید و گیاهان باران خورده را
راضی، امیدوار و گاهی غصه دار
باران می بوسدم، باد نوازشم می کند
بهاری کامل
و من دوستش دارم
چرا که کوچه باغ و چینه ی کوتاه را ترجیح می دهد
خیس شدن را بر چتر
او رقص را ترجیح می هد
و بوی چوب و چای و نان تازه
و گلی را که بر دستمالش دوخته ام
معمولی است او
و آوازهای مرا گوش می کند
خدای من
خدای من در کوچه راه می رود
هوای خیس را
می بوید و گیاهان باران خورده را
راضی، امیدوار و گاهی غصه دار
باران می بوسدم، باد نوازشم می کند
بهاری کامل
و من دوستش دارم
چرا که کوچه باغ و چینه ی کوتاه را ترجیح می دهد
خیس شدن را بر چتر
او رقص را ترجیح می هد
و بوی چوب و چای و نان تازه
و گلی را که بر دستمالش دوخته ام
معمولی است او
و آوازهای مرا گوش می کند
Sunday, September 03, 2006

تو هیچ وقت مال کسی نبوده ای .. نیستی .. نخواهی بود ..
این را
دیده ام
حس کرده ام
نفس کشیده ام
شاید خواسته باشم.. بودنت را برای خودم. فقط و فقط مال خودم. خودی که دیگر خودم نبود. من نبود. تو هم نبود...
حالا دیگر کلمات آزارم نمی دهند. واژه ها.. رده پاها... بیشتر برایم خنده آورند. آدمها گمانم تصاحب را دوست دارند. داشتن را. حتی شده داشتن سابق دیگران را..
از خودت یاد گرفته ام. من، من بودنم را.. و تو، تو بودنت را و اینکه نه تو و نه من هیچ وقت مال کسی نبوده ایم .. نیستیم .. نخواهیم بود ..
این را
می بینم
حس می کنم
نفس می کشم
Saturday, September 02, 2006


2 ـ دي 1384 (دسامبر 2005): سقوط هواپيماي فالكن سپاه پاسداران حوالي اروميه با 12 كشته؛
3 ـ آذر 1384 (دسامبر 2005 ): سقوط هواپيماي سي 130 در نزديكي فرودگاه مهرآباد با 106 كشته؛
4 ـ فروردين 1384 (آوريل 2005): سقوط هواپيماي بويينگ 707 در فرودگاه مهرآباد با دو كشته؛
5 ـ آبان 1383 (نوامبر 2004 ) : سقوط هواپيماي فوكر 50 در نزديكي فرودگاه شارجه با 45 نفر كشته؛
...
..
.
راستی چه خبر از انرژی هسسسسسسسسسته ای؟! هنوز هم حق مسلم ماست؟! یا شاید رسیده باشی، باشند، باشیم، باشد به اینکه
انرژی هسته ای فقط یکی از حقوق مسلم ماست؟! شاید هم اصولا حق مسلمی غیر از هسته آلبالو و زردالو و الخ نباشد؟! ها؟!
Subscribe to:
Posts (Atom)