Sunday, July 24, 2005

مونده بودم که چرا نمي تونم بنويسم( خصوصا چرا نمي تونم وبلاگ بنويسم!) . يادم نبود تو داري جاي منم مي نويسي...



دلم پاییز خودمو می خواد که ، مجبور نباشم به خاطر فرار از گرما و آفتاب هی دنبال سایه بگردم یا اون عینک آفتابیه رو که دیگه دوستش ندارم بزنم .
دلم یه قدم زدن طولانی تو خیابون ولی عصر با برگ های زرد ِ ریخته شده که وقتی روشون پا می ذاری ، یه صدای دوست داشتنی می دن ، می خواد .
دلم می خواد هوا ابری باشه و نم نم بارون بیاد و من خیس ، روی سنگفرش ها قِل بخورم و به گنجشک ها نگاه کنم که یه گوشه کِز کردن و آسمون رو نگاه می کنن .
دلم می خواد که باشی و، وسط قِل خوردن ها بیای کنارم و دستمو بگیری ، مثل قدیما که اینجا بودی ، بدون ِ اینکه حرفی بزنم یا حرفی بزنی ، همه ی حرفامو از نگاهم بخونی و مثل اون روزها که پُر گریه بودم و تو بودی و شونه هات بود ، خالیم کنی ...و بعد ... با هم قِل بخوریم ...

دلم مهر می خواد .
دلم پاییزِ خودمو می خواد
.

No comments: