Thursday, February 10, 2005

از سيد علي صالحي:

نه من سراغ شعر مي روم
نه شعر از من ساده سراغي گرفته است
تنها در تو به شادماني مي نگرم ري را
هرگز تا بدين پايه بيدار نبوده ام.
از شب که گذشتيم
حرفي بزن سلامنوش ليموي گس

نه من سراغ شعر مي روم
نه شعر از من ساده سراغي گرفته است
تنها در تو به حيرت مي نگرم ري را
هرگز تا بدين پايه عاشق نبوده ام
پس اگر اين سکوت
تکوين خواناترين ترانه من است
تنها مرا زمزمه کن اي ساده، اي صبور!
...
..



هي رفيق! جاي ري را اسم خودت را بگذار. بعد دوباره شعر را بخوان. هي بخوان. گفتم که از وقتي تو آمدي شعر از من سراغي نگرفته است .. نه من از شعر.. هي رفيق! جاي ري را اسم خودت را بگذار. بعد فکر کن که من شاعر شده ام. بعد هي بخوان. هي بخوان.. هي رفيق! مي داني؟ تا تو بيايي شاعر بودم. تو آمدي و شعرهايم را با خود بردي. همه اش را دادي دست باد و گفتي که مثل باد مي پيچي لاي موهايم. اي دل غافل ! من هم بي هوا زدم و موهايم را کوتاه کردم! نمي دانم چه شد که پيچيدي لاي انگشتان.. ميان چشمانم.. ميان دلم.. هي دلکم! جاي ري را اسم خودت را بگذار.. بعد دوباره شعر را بخوان.. هي بخوان.. هي بخوان..

آفتا


No comments: