Sunday, November 20, 2005

منوچهر آتشی---------------------------
بي بهار سبز چشم تو



امروز
فرسوده بازگشتم از كار
اما
لبهاي پنجره
آفتا
پاسخ نگفت
و چهره بديع تو
از پشت ميله هاي فلزي
نشكفت
امروز اتاقها
مانند دره هاي بي كبك سوت و كور است
بي خنده هاي گرم تو بي قال و قيل تو
امروز خانه گور است
گلزار پر طراوت قالي امروز
بي چشمه سار فياض اندام پاك تو افسرد
گلبوته هاي لادن نورسته
وقتي ترا نديدند
كه از اتاق خندان بيرون آيي
لبخند روي لبهاشان مرد
آن ختمي دوبرگه كه ديروز
در زير پنجههاي نجيب تو مي تپيد
و آوار خاك را پس مي زد
پژمرد
امروز بي بهار سر سبز چشم تو
مرغان خسته بال نگاهم
از آشيانه پر نكشيدند
و قوچ هاي وحشي دستانم
در مرتع نچريدند
امروز
با ياد مهرباني دست تو خواستم
با گربه خيال تو بازي كنم
چنگال زد به گونه ام از خشم
و چابك
از دستم لغزيد
رفت
امروز عصر
گنجشك هاي خانه
همبازيان خوب تو
بي دانه ماندند
وان پير سائل از دم در
نااميد رفت
امروز
در خشت و سنگ خانه غربت غمناكي بود
و با تمام اشيا
ديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پاكي بود
دستم هزار مرتبه امروز
دست ترا صدا كرد
چشمم هزار مرتبه امروز
چشم ترا صدا كرد
قلبم هزار مرتبه امروز
قلب ترا بلند صدا كرد
آنگاه
يك دم كلاف كوچه يادم را
گام پر اضطراب تپش وا كرد



آتشي را قرار است کنار شاملو و پوينده و مختاري به خاک بسپارند. امام زاده طاهر را مي گويم..


آفتا

No comments: