Saturday, August 26, 2006


مهره های زندگی کنار هم که چیده می شوند شبیه هیچ چیز نیستند. نه شبیه کتاب های کافکا و آلبر کامو، نه بزرگ علوی نه هوشنگ گلشیری و نه حتی پائلو کوئلیو! نه شبیه به این موزیک های آرام و کش دار و نه شبیه به صدای خشن گیتار برقی و نه حتی شبیه به نوشته های تلخ من. مهره های زندگی حتی غیر قابل پیش بینی هم نیستند. همین است که بیشتر از هر چیز خسته کننده ترش می کند. حالا هی برای خودت خیال بباف.
اینجا نشسته ام پشت دستگاهی که چند سالی است مرا به خودش مشغول کرده است. در زندگی همیشه چیزی هست که خودش را مشغول آدم کند. از الکل و پوکر و این وبلاگ بگیر تا آینده قابل پیش بینی که معلوم نیست آدم چرا اینقدر از آن می ترسد. چهار فصل سال را گمانم برای همین ساخته اند. به سبزی عادت نکرده ای که زردی می آید. زردی تمام نشده که همه جا سفید می شود. عجیب است که از روشنی و سفیدی یخ می کنی. تازه به لباسهای گرم عادت کرده ای که یکهو اطرافت پر از رنگ می شود. اینجاست که یادت می افتد باید دوباره عاشق شوی. خنده دار است نه؟ فصل جفت گیری است دیگر. جفتی اگر داشته باشی بیش از پیش نوازشش می کنی. گرمایش می گیردت، آنقدر که خیلی گرمت می شود. دلت باران می خواهد. باران بیاید تا تنها زیرش قدم بزنی و خیس بشوی. شده حتی یخ کنی و بغضت بترکد. از شانس تو نیست به یقین که وسط تابستان باران می بارد. از تغییرات جوی هواست که تو آن را به خودت می گیری و باز تا مدتی دلت خوش زندگی می شود. روزها می گذرد و کم کم گرمای هوا قابل تحمل می شود. وزش باد را روی گونه هایت حس می کنی و یادت می افتد که دیگر وقتش است که برگ های زرد پاییزی را زیر قدم هایت خرد کنی. خرد شدن برگ ها هم مثل این شعرها و داستان هایی که خوانده ای صدای خش خش نمی دهد. باید خودت امتحان کنی. نمی شود به این راحتی ها توصیفش کرد. فقط باید برگی را هدف بگیری و یکدفعه و محکم پایت را رویش بگذاری. شنیدی؟ آفرین. همین صدا بود.

Monday, August 14, 2006

Yeah let's do something crazy,
something absolutely wrong
while we're waiting
for the miracle, for the miracle to come.


Nothing left to do ...


When you've fallen on the highway
and you're lying in the rain,
and they ask you how you're doing
of course you'll say you can't complain –
If you're squeezed for information,
that's when you've got to play it dumb:
You just say you're out there waiting
for the miracle, for the miracle to come.


Written by Leonard Cohen and Sharon Robinson